تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی بفرستند رفیقان به تو این بندش را: «منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را »
چه دعایی؟ من از این حنای بی رنگ تو حاصلی ندیدم که تو بیش از همه محتاج دعایی و مرا دعا بکردی
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست
خدارا میشناسم از شما بهتر شما را از خدا بهتر خدا از هر چه پنداری جدا باشد خدا هرگز نمیخواهد خدا باشد نمی خواهد خدا بازیچه دست شما باشد که او هرگز نمیخواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
بزرگترین هدیه ای که به کسی میتونین بدین "زمانه". وقتی برای کسی وقت میذارین، قسمتی از عمرتون رو بهش میدین که نمیشه پسش گرفت. دقت کنین که برای کی وقت میذارین.
روزی خواهد آمد که در جایی دور در آغوش دیگری، بیقرار هم باشیم و آن روز هر دو فاحشه ایم
کسی که واقعا دوست داشته باشه، اگه هزارتا دلیل واسه رفتن داشته باشه، یه دلیل واسه موندن پیدا میکنه
آمدی نعش غزل باخته را جان بدهی؟ جنگل سوخته را وعده ی باران بدهی؟
تا وقتی از کسی مطمئن نیستی باهاش خاطره نساز. تقاص خاطره، جنونه.
مراسم خواستگاری !! پدر عروس : آقا داماد چیکارن ؟ پدر داماد : ایشون میتونن تو شرایط فعلی کشور زنده بمونن !!! پدر عروس : هزار ماشاالله ، مبارکه
روضه مخوان داد مکش گوش فلک خسته مکن هیچ خدایی نکند زنده سر ِبریده را - - - - - - - - - - - - - - کس نرهانَد ز قفس مرغ ِ قفس گُزیده را شعله چراغان نکند شمع ِ به خود چکیده را دانه بسی خاک خورَد تا زند از خاک برون کس به دهان نمی برَد میوه ی نارسیده را سرو قدان راه به هر خانه ندارند ولی هیچ دری رد نکند پشت ِتن ِ خمیده را دیده به نادیده میازار میازار کسان کور مگر یافت کنی کو بخرد ندیده را روضه مخوان داد مکش گوش فلک خسته مکن هیچ خدایی نکند زنده سر ِبریده را دیو اگر نهان شود خانه ترانه خوان شود عشق چو از در آیدت غزل کند قصیده را زاغ کجا باغ کجا جام ِمی ِداغ کجا تُنگ ِ عسل چه میدهی شیر شتر چشیده ر
سال هاست منتظر آمدن روزهای بهترم ولی نمی دانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند
احساس عشق نسبت به دیگران هرگز به ما لطمه نمی زند. این انتظار عشق از دیگران است که روح ما را زخمی می کند
که این رسم فلک باشد نه شاهنشاه بشناسد نه روحانی مباد آن دم که چنگیزی بپا خیزد کشاند آشیانت را به ویرانی
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همجا زمزمه عشق نهان من و توست
تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه
- ۰ ۰
- ۰ نظر